گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

گلسای من

نقاشی-چی میپوشیم؟

گلسا کوچولوی من نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داره .وقتی یه برگه ببینه میگه: مونا نَگاهی (نقاشی).بعد یا خودش خط خطی میکنه یا به اصطلاح نقاشی یا اسم بعضی چیزا رو میگه و از من میخواد که واسش بکشم .(جوجه - ماشین - چشم چشم دو ابرو - ....).   البته الان تمام رنگهای آبرنگ رو از جاشون درآورده.     از گلسا میپرسم ما چی میپوشیم: گلسا: بویو (بلوز) - هوار (شلوار )- تَش (کفش)- جویاب (جوراب) و کُاه (کلاه) که معمولا یادش میره و باید با راهنمایی (که چی رویه سرمون میذاریم)باشه. من: گلسا ما چی میخوریم؟ گلسا: هَدا (غذا)   یا روسری میپوشه یا یه مشت خرت و پرت میزنه زیره بغل...
23 مهر 1389

چیه؟-کیه؟

چند وقتی هست که این کلمه ها ورد زبون گلسا شده هر چیزی یا هر کسی رو که میبینه با اشاره انگشت می پرسه این چیه ؟ یا چیه ؟ یا کیه؟ این سواله موقع تلویزیون نگاه کردن -بیرون رفتن -کتاب خوندن-غذا خوردن حمام کردن و در همه وقت پرسیده میشه و ما هم سعی میکنیم خوب جواب بدیم.   دو هفته ایی میشه که باشگاه ورزشی میرم (خوش تیپی و این حرفها ) یکبار مجبور شدم گلسا رو با خودم ببرم دختره خوبی بود .سالن اونجا خیلی بزرگ بود و گلسا یه خورده توپ بازی کرد بعد سطح شیبدار مخصوص دراز نشست رو پیدا کرد و گفت مونا ترتره (سرسره) و خدا رو شکر باشگاه خلوت بود و کلی سرسره بازی کرد و یه دستگاه ابروکتم اونجا بود که گلسا فکر میکرد ...
15 مهر 1389

واکسن آنفولانزا و20 و دومین ماهگرد گلم

میخواستم واسه گلسا واکسن آنفولانزا بزنم که گفتیم بذار هر سه تایی بزنیم آخه بابای گلسا آنفولانزا بیاد حتما باید بگیره . اول من زدم بعد بابایی و گلسا که در حاله سرک کشیدن توی اتاق بود  .خانم پرستار رو دید که روی دسته بابایی الکل میزنه قیافه ایی گرفت و گفت : اووی اووی اووی دَرد دَرد . و نوبت به خودش که رسید اونجا رو گذاشت روی سرش اینقدر که گریه کرد و جیغ و کولی بازی درآورد. مامانم اینا از گلسا میپرسن که مامان مونا کجاست؟ گلسا : اِکَت (شرکت) -بابا ابراهیم کجاست؟ گلسا : اِکَت (شرکت) نی نی گل حالا دیگه فعلها رو درست میگه مثلا بهش میگم بیسکویت میخوای؟ گلسا میگه میخوام . از چیزی که ...
5 مهر 1389

کتابهای گلسا و مهمونی

سه شنبه عصر با گلسا رفتیم خونه دوستم صدیقه جان مامانیه روژینا کوچولو.اونجا گلسا و روژینا یکمی با هم بازی کردن سی دی بچه ها رو نگاه کردن و گلسا عروسکه روژینا که مثل نی نی بود خیلی دوست داشت و بعضی وقتها یواشکی شیشه شیره عروسک رو میذاشت دهنش.    اینجا هم در حاله پذیرایی از خودشه .   روژینای عزیزم و گلسا جون   اینجا بعد از فوت کردنه شمعها و عکس گرفتن میخواستم کیک رو قاچ بزنم اولین برش رو که گذاشتم توی ظرف گلسا دوید رفت توی آشپزخونه و به خاله صدی که مشغوله ریختنه چای بود میگفت : حنگا (چنگال بده) . منم  چون چنگال پایینه میز بود و یادم رفته بود بذارم توی بشقابها.   با اینکه گلس...
26 شهريور 1389

وروجک گلسا

وقتی با گلسا می ریم بیرون به ماشینها بادقت نگاه میکنه و هر ماشینی که مثله ماشینه بابا باشه میگه ابا (عباس) و هر جا ماشینه شبیه ماله خودمون باشه میگه بابایی و هر جا پراید می بینه میگه میدی (دایی مهدی)و موتور بهمن که ببینه با اشاره میگه ممد (دایی محمد) و هر وسیله نقلیه ایی که از سواری بلند تر باشه (کامیون .اتوبوس . تریلر . مینی بوس ... .)میگه اتو (اتوبوس) و خلاصه اینکه یه ماشین شناسی در هر بیرون رفتن داریم.   سوار تاکسی هم که بشیم میگه مامایی تاهی ؟(از اونجایی که ماشین غریبست و ناآشنا) میگم آره مامان تاکسیه بعد میگه: پو (پول). میدونه که توی تاکسی باید پول داد.   تخته گلسا رو مرتب میکردم همه وسایل...
20 شهريور 1389

2 سال و 3 ماهگی گلسا

گلسا : مونا میخوام کادو بخرم . من :.واسه کی ؟ گلسا :خودم گلسا کتاب می می نی صفحه ایی که توپ می می نی توی دستشه رو باز کرده بعدا توپش و آورده رو به صفحه به می می نی نشون  میده میگه منم توپ دارم. پای کامپیوتر بودم گلسا استکان اسباب بازی آورده  میگه :بیا چایی بخور وقت صبحانه من : گلسا مربا هم بخور گلسا :مربا نه مربع بعد از چند بار کتاب خوندن گلسا بازم بخون من :گلسا دیگه بسه بعدا گلسا :جون بابا عباس بخون جلد کتابش پاره شده بود گفتم بذار چسبش بزنم گلسا چسبه زخم آورده میگه بچسبون. بابایی موقع نگاه کردن به اخبار صدای تلویزیون رو بلند کرد گلسا: ابراهیم چقدر سر و صدا میکنی  !!! بابایی توی اتاق...
20 شهريور 1389

21 ماهگی گلکم

فرشته کوچولوی من ٢١ امین ماهگردت مبارک. عزیزم خیلی دوستت دارم   موهای گلسا خیلی بلند شده بود و فرفرفر.گفتیم موهاشو کوتاه کنیم.گلسا تا قیچی و شونه دید و فهمید اوضاع چه خبره زد زیر گریه و گفت: مامایی تههید (ترسید). مویی نه . و وقتی موهاشو قیچی میزدیم اینجوری میگفت مویی درد . که دیگه به موهاش دست نزنیم . به گلسا میگم: قلبه مامان کیه؟ گلسا: من نفسه مامان کیه؟ گلسا: من عشقه مامان کیه؟ گلسا: من و .... . تا اینکه یه شب با خانواده یکی از دوستان مهمونی رفته بودیم خونه دوسته دیگه.توی جمع گلسا حرف میزد و بازی میکرد بابایی به گلسا گفت : قلبه بابا ک...
4 شهريور 1389

سفر تابستانی89

سفرمون از جمعه اول مرداد ماه شروع شد یک هفته اول رفتیم شاهین شهر اصفهان که اونجا بیشتر به خرید و کمی گردش گذشت. و آغاز هفته دوم یعنی شنبه نهم مرداد در انتظار خبرهای خوش با پرواز ظهر به مشهد مقدس  رفتیم .دایی مهدی قرار بود با دختر خاله ام (نرگس جون ) عقد و دایی محمد با خواهر نرگس (زهرا جون ) نامزد بکنه مامان اینا چند روز زودتر رفته بودن به مشهد خونه خاله و رسم و رسومات اولیه انجام شده بود و ما بخاطر مشکل بلیط یکمی دیرتر رسیدیم . این یک هفته ایی که اونجا بودیم یه جشن کوچولوی نامزدی برای دایی محمد گرفتیم .برای زیارت و عقد دسته جمعی به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم.دایی مهدی عقد کرد وبعدش شام داد. ١٢ مرداد تولد دایی محمد بود که...
21 مرداد 1389

گلسا در تولد آرتیناخانمی

 آرتینا جون تولدت مبارک عزیزم . روز پنج شنبه تولد 5 سالگی آرتینا کوچولو بود. از اول تولد تا آخرش گلسا خاله راما مامانیه آرتینا رو برای هر خوراکی بوسه بارون کرد و هر دفعه که راما جون از آشپزخونه بیرون میومد با ظرفه خوراکی گلسا هم همه مهمونی رو باهاش یه دور میزد منم کلی .حتما گلسا پیشه خودش فکر کرده به به چقدر این خاله خوشمزست همش با پفک و بستنی و کیک ....میاد. وقتی کیک رو روی میز گذاشتن و همه بچه ها دور کیک جمع شدن نگو گلسا از فرصت استفاده کرده و یه انگشت بهش زد من اصلا متوجه نشدم فکر کردم پیشه بچه ها بازی میکنه نگو ناخنک به کیک زده و یکی از بچه ها هم دستشو گرفته و یه دعوای کوچولو باهاش کرده بود و گلس...
29 تير 1389

گلسا در 19ماه و دو هفتگی

با گلسا از کنار مغازه ها رد می شدیم و ویترین اونها رو نگاه میکردیم که گلسا توی  یه مغازه عروسکهای نی نی دید دستمو می کشید و میبرد توی مغازه و یه ریز میگفت اَرو .بردمش توی مغازه اونجا یه نی نی دید و باهاش سرگرم شد منم گفتم خوب یادش رفته با لبه خندون و بازی بازی اومدیم بیرون که تا دوباره چشمش به عروسکها افتاد شروع کرد اَرو اَرو خلاصه خریدیمش و از همونجا سفت بغلش کرده اومدیم خونه دیدم یه عروسکش شرو روشن کرده شعر بخونه و خوابونده اینطرفش یکی دیگه هم اون طرفش خودشم مدل عروسکها بینشون خوابیده . البته عشق و علاقه و بازی کردنش با عروسک بیچاره فقط یه روزه بود مثل همه اسباب بازی های دیگه .     چهار پایه کوچولویی داریم که ...
17 تير 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد